آرامش خاطر قدرت توليد مي کند
آرامش خاطر قدرت توليد مي کند
آرامش خاطر قدرت توليد مي کند
نويسنده:نورمن وينسنت پيل
مترجم:اسماعيل حسيني
مترجم:اسماعيل حسيني
مثبت انديشي-قسمت دوم
درغذاخوري يک هتل با دو نفر ديگر سرميز صبحانه نشسته بوديم و داشتيم درباره ي اينکه شب قبل چه طورخوابيده بوديم صحبت مي کرديم.موضوع صحبت واقعاً خسته کننده بود .يکي شکايت مي کرد که ديشب اصلاًخوابش نبرده است.مي گفت تا صبح در رختخواب اين پهلو وآن پهلو شده وغلتيده است.خيلي خسته به نظر مي رسيد .گفت :«فکر مي کنم بهتراست قبل ازرفتن به رختخواب اخبار گوش نکنم.ديشب راديو را روشن کردم و يک عالمه مشکل به سراغم آمد .»
"يک عالمه مشکل "عبارت بسيارگويايي است.تعجبي ندارد که نتوانسته بود بخوابد.با خودش گفت :«شايد به خاطر قهوه اي است که قبل از خوابيدن خوردم .حتماً همين طوراست.»
مرد ديگري که سرميزما بود گفت :«من خيلي خوب خوابيدم.اخبار را در روزنامه ي عصرخواندم و سرشب به اخبار راديو گوش دادم و قبل از اينکه بخوابم وقت داشتم که آن را هضم کنم.»ادامه داد:«البته ديشب هم مثل هر شب از برنامه اي که براي خواب رفتن دارم استفاده کردم.»
از اودرباره ي آن برنامه سئوال کردم .جواب داد:«وقتي پسربچه بودم پدرم که کشاورز بود عادت داشت وقت خواب ،اعضاي خانواده را در اتاق نشيمن جمع کند وبراي ما قسمت هايي از کتاب مقدس را با صداي بلند
بخواند.هنوزهم صدايش را در گوشم مي شنوم .درواقع هروقت آن آيه هاي کاتب مقدس به گوشم مي رسد آنها را با طنين صداي پدرم مي شنوم .بعد از دعا به اتاقم مي رفتم وحسابي مي خوابيدم .اما وقتي خانه را ترک کردم از خواندن کتاب مقدس وعادت دعا کردن هم دور شدم.
بايد اقرار کنم تا قبل از اين فقط وقتي دچارمشکل مي شدم دعا مي کردم .اما چند ماه قبل من وهمسرم که با مشکلات پيچيده اي مواجه شده بوديم تصميم گرفتيم دوباره دعا کردن را شروع کنيم.براي ماخيلي مفيد بود.بنابراين حالا من و او هرشب قبل از خوابيدن کتاب مقدس را مي خوانيم و کمي دعا مي کنيم .نمي دانم چطور اين اتفاق افتاده ولي ازآن وقت خيلي بهترمي خوابم ووضع وحالم خيلي بهتر شده است .در واقع اين کار برايم به قدري مفيد بوده که حتي وقتي در سفرهستم ،مثل همين حالا ،کتاب مقدس را مي خوانم ودعا مي کنم .ديشب به رختخواب رفتم و سرود بيست وسوم را خواندم .آن را بلند خواندم وحال خوشي پيدا کردم .»
به طرف مرد ديگري برگشت وگفت :«من با يک عالمه مشکل به رختخواب نرفتم برعکس با ذهني آرام خوابيدم .»
خُب حالا دو عبارت اسرار آميز داريم :"يک عالمه مشکل "و "ذهني آرام ".شما کدام يک را مي خواهيد ؟
رمز کار در نگرش ذهني ماست .انسان بايد ياد بگيرد که طرز فکرش را عوض کند واگرچه تغييرطرز فکر نيازمند تلاش است ،اما به مراتب راحت تر اززندگي کردن مطابق روال گذشته است .داشتن يک زندگي پراز فشار و نگراني سخت است .زندگي سرشار از آرامش دروني ،هماهنگ و بدون فشار عصبي راحت ترين نوع حيات است .تلاش اصلي در رسيدن به آرامش ذهني شامل تغييردادن طرز فکرشماست تا آرام بگيريد و بتوانيد هديه ي آرامش خداوند را بپذيريد .
بهترين مثالي که مي توانم براي رسيدن به آرامش ذهني نقل کنم ماجرايي است که هنگام سخنراني دريکي ازشهرها براي من اتفاق افتاد.قبل از رفتن پشت تريبون ،پشت صحنه نشسته بودم و داشتم متن سخنراني ام مرور مي کردم که مردي به طرفم آمد وگفت مي خواهد درباره ي يک مسئله ي خصوصي با من صحبت کند.
گفتم که در آن لحظه نمي توانم با او صحبت کنم چون مي خواستند مرا روي صحنه دعوت کنند،و ازاوخواستم که تا پايان سخنراني صبرکند.همين طور که سخنراني مي کردم اورا مي ديدم که در گوشه ي سالن بالا و پايين مي رود ولي بعد از سخنراني اثري از او نديدم.او کارت ويزيتش را به من داده بود و از قرارمعلوم از افراد با نفوذ آن شهربه شمار مي رفت .
وقتي به هتل برگشتم ،اگرچه دير وقت بود،ولي نگران آن مرد بودم و به او تلفن کردم.از تماس من تعجب کرد وگفت چون ديده من خيلي گرفتارم منتظر پايان سخنراني نشده است .گفت:«فقط مي خواستم با من دعا کنيد.فکر کردم اگرشما با من دعا کنيد شايد کمي آرامش ذهني پيدا کنم .»
گفتم :«چيزي مانع نمي شود که نتوانيم همين حالا و پشت تلفن با هم دعا کنيم .»
کمي با تعجب گفت:«تا حالا نشنيده بودم که از پشت تلفن هم مي شود دعا کرد.»
گفتم :«چرا که نه؟تلفن هم يک وسيله ي ارتباطي است.شما چند خيابان از من فاصله داريد ولي با استفاده از تلفن با هم هستيم .به علاوه خداوند در درون هريک از ماست .او دردو طرف اين ارتباط ودر ميان
ماست او با تو وبا من است.»
عاقبت گفت :بسيارخوب .دوست دارم شما برايم دعا کنيد .»
چشمم را بستم وبراي مردي که آن طرف خط بود دعا کردم .طوري دعا کردم که انگار باهم در يک اتاق هستيم .اومي توانست دعايم را بشنود و خداوند هم دعايم را مي شنيد .وقتي دعايم تمام شد ،پيشنهاد کردم :«تو دعا نمي کني؟»جوابي نيامد.بعد ازآن طرف خط صداي گريه شنيدم و اوگفت :«نمي توانم حرف بزنم.»
گفتم:«برو يکي دو دقيقه گريه کن ،بعد برگرد ودعا کن .فقط به خدا بگو چه چيزي آزارت مي دهد .فکرمي کنم اين يک خط اختصاصي است و کسي حرف هايت را نمي شنود،تازه اگرهم بشنود اهميتي ندارد .تا جايي که به ما مربوط مي شود ما فقط دو صداي انساني هستيم .هيچ کس نخواهد فهميد کدام يک از ما دارد با خدا حرف مي زند.»
وقتي به اين شکل به او دلگرمي دادم ،شروع به دعا کرد.اول با ترديد و بعد با سرعت سفره ي دلش را باز کرد و معلوم شد که دلش پراز نفرت،سرخوردگي وشکست است .عاقبت با صدايي محزون دعا کرد :«خداي عزيز، من خيلي پررو هستم که از تو مي خواهم برايم کاري بکني ،چون من هرگز براي تو کاري نکرده ام .فکرمي کنم خودت خوب مي داني که من چه آدم بي ارزشي هستم ؛اگرچه خودم را از تک وتا نمي اندازَم.خدا جان ،از تمام اينها حالم به هم مي خورد.لطفاً کمکم کن.»
بعد من دوباره دعا کردم و ازخداوند خواستم که دعاي او را اجابت کند.گفتم:«خداوند دوستم را درآن طرف خط درپناه خودت بگير و به او آرامش عطا کن.به او کمک کن که تسليم تو باشد و هديه ي آرامشت را بپذيرد.»بعد سکوت کردم و تا مدتي هيچ صداي شنيده نشد.هرگز لحن صداي کسي را که در آن طرف خط شروع به حرف زدن کرد فراموش نمي کنم:«هميشه اين تجربه را به خاطر خواهم داشت و مي خواهم بداني که پس از مدت ها ،درونم احساس پاکي و شادي و آرامش مي کنم.»آن مرد از روش ساده اي براي آرامش استفاده کرد.ذهنش را خالي کرد و همچون هديه اي ازجانب خداوند پذيرفت.
پزشکي يک بار به من گفت :«بسياري از بيماران جزطرز فکرشان هيچ مشکلي ندارند .من نسخه ي معروفي دارم که به بعضي از آنها مي دهم.اما اين نسخه را درهيچ داروخانه اي نمي توانيد بپيچيد .نسخه ي من مي گويد:«...با تغيير دادن ذهنت عوض شو ...»براي آنکه بيمارانم شادتر و سالم ترباشند بايد ذهنيت شان را عوض کنند، به عبارت ديگر بايد طرز فکرشان را تغييربدهند.وقتي آنها آن "نسخه"را به کار مي برند ،عملاًبه ذهني دست پيدا مي کنند که سرشار از آرامش است .اين آرامش به آنها کمک مي کند به سلامتي و سعادت برسند.»
يک روش ساده براي رسيدن به ذهني سرشار از آرامش اين است که ذهنتان را خالي کنيد.در فصل ديگري از کتاب به اين موضوع بيشترمي پردازيم ؛اما در اينجا مي خواهم براهميت پالايش ذهن به طورمرتب تأکيد کنم .توصيه مي کنم حداقل روزي دوبار و در صورت لزوم بيشتر از آن ذهنتان را خالي کنيد .به طورمشخص از شما مي خواهم که ذهنتان را از ترس ها ،نفرت ها،نگراني ها،حسرت ها،و احساس گناه پاک کنيد .صرف تلاش براي پاک کردن ذهنتان به شما آرامش مي دهد .آيا وقتي با کسي که به او اعتماد داريد درد دل مي کنيد و مطالب نگران کننده اي را که برذهنتان سنگيني مي کند با او در ميان مي گذاريد احساس سبک شدن نمي کنيد ؟درمقام يک کشيش اغلب ديده ام که چقدر براي مردم اهميت دارد کسي را داشته باشند که بتوانند به او اعتماد کنند و هرچيزي که ذهنشان را آزار مي دهد به او بگويند.
يک بار مراسم مذهبي را روي عرشه ي ناو اس اس لوزين،در مسير هونولولو،اجرا کردم،در جريان سخنراني ام پيشنهاد کردم کساني که افکار نگران کننده اي در ذهن داشتند به پاشنه ي کشتي بروند و درعالم خيال هر فکر نگران کننده اي را از ذهنشان خارج کند،آن را به درون دريا بياندازند و ناپديد شدنش را درشيار پشت سرکشتي تماشا کنند.قبول دارم که اين پيشنهاد تا حدي بچه گانه بود.اما همان روز مردي به سراغم آمد و گفت:«من به پيشنهاد شما عمل کردم و از اين احساس آسودگي که به من دست داده تعجب مي کنم.قصد دارم تمام نگراني هايم را در اين سفر دريايي،موقع غروب آفتاب به دريا بريزم تا بتوانم آنها را کاملاً از ذهنم پاک کنم.هر روز آنها را مي بينم که در اقيانوس عظيم زمان ناپديد مي شوند.آيا در کتاب مقدس چيزي درباره ي«فراموش کردن چيزهايي که پشت سرگذاشته ايم نيامده است؟»
مردي که از پيشنهاد من استقبال کرد آدم احساساتي و بي دست و پايي نبود.برعکس،او مردي است که به دارا بودن قدرت ذهني زياد شهرت دارد و فرمانده ي برجسته اي است.
البته فقط خالي کردن ذهن کافي نيست.وقتي ذهن خالي شد بايد آن را با چيزي پر کرد.ذهن براي مدت طولاني نمي تواند خالي بماند.شما نمي توانيد دائماً با يک ذهن خالي اين طرف و آن طرف برويد.اقرار مي کنم که بعضي از افراد از عهده ي اين کار دشوار بر مي آيند.اما به طورکلي لازم است که ذهن خالي شده را دوباره پر کنيم و گرنه افکار قديمي و ناراحت کننده اي را که دور انداخته ايم دوباره مخفيانه به آن وارد مي شوند.
براي پيشگيري از اين اتفاق فوراً ذهن خود را از افکارخلاق و سالم پر کنيد.آنگاه وقتي ترس ها،نفرت ها و نگراني هايي که مدت ها شما را آزار داده اند مي خواهند دوباره وارد ذهن شما شوند،مي بينيد روي در ورودي ذهن شما تابلويي نصب شده که روي آن نوشته شده اين اتاق"پر"است.به احتمال زياد،افکار قديمي تلاش مي کنند وارد ذهن شما شوند چون مدت ها در آن زندگي کرده اند و آنجا را خانه ي خودشان مي دانند.اما افکارجديد و سالمي که در ذهنتان جا داده ايد قوي تر و مستحکم تر از آنها هستند و مي توانند افکار قديمي را عقب برانند.به اين ترتيب،افکارقديمي خيلي زود تسليم مي شوند و شما را رها مي کنند و شما تا آخرعمر از ذهني سرشار از آرامش برخوردار خواهيد شد.
گهگاه در طي روز به مجموعه اي از افکار آرامش بخش که به دقت انتخاب کرده ايد فکرکنيد.اجازه بدهيد تصاوير ذهني مربوط به آرامش بخش ترين صحنه هايي که تاکنون مشاهده کرده ايد ازذهنتان عبورکند.مثلاً دره اي پر از گل را درسکوت غروب آفتاب همين طور که سايه ها بلند مي شوند و خورشيد پايين مي رود پيش چشم مجسم کنيد.يا نور نقره فام را به ياد بياوريد که روي امواج ملايم دريا افتاده است.يا تصوير امواج دريا را که آرام آرام به ساحل شني برخورد مي کنند به خاطر بياوريد.اين افکار آرامش بخش مانند يک داروي شفا بخش روي ذهنتان اثرمي کنند.پس اجازه بدهيد درطي روز گاهي اين تصاوير متحرک و آرامش بخش از ذهن شما عبور کنند.
از روش تلقين کلامي نيزاستفاده کنيد،يعني بعضي کلمات آرامش بخش را با صداي بلند تکرار کنيد.کلمات قدرت تلقيني زيادي دارند و صِرفِ بر زبان آوردن آنها خاصيت درماني دارند.اگر مجموعه اي از کلمات وحشت آفرين را ادا کنيد،مي بينيد که دچارحالت عصبي خفيف مي شويد.احتمالاً دلتان فرو مي ريزد و اين مسئله برتمام مکانيسم بدن شما اثرمنفي مي گذارد.اما اگر کلمات آرامش بخش را با صداي بلند ادا کنيد ذهن شما هم با آرامش به آنها جواب مي دهد.ازکلماتي مانند"آرامش"استفاده کنيد.اين کلمه را بارها آهسته برزبان بياوريد.اين کلمه از آهنگين ترين و زيباترين کلمات است و صِرفِ بر زبان آوردن آن مي تواند شما را در حالت آرامش قرار دهد.
کلمه شفا بخش ديگر "سکوت" است.اين کلمه را براي خودتان آهسته تکرار کنيد و همين طور که آن را مي گوييد سعي کنيد آن را مجسم نماييد.کلماتي از اين قبيل به اين شکل به کار روند خاصيت شفا بخشي دارند.
يکي از آشنايانم که از آرامش ذهني قابل ملاحظه اي برخوردار بود عادت داشت جملات آرامش بخشي را که اينجا و آنجا پيدا مي کرد روي کارت هايي بنويسد.هميشه يکي از اين کارت ها را در کيف پولش داشت و مرتب به آن نگاه مي کرد تا آن نوشته ملکه ي ذهنش مي شد.مي گفت هر يک از اين جملات که وارد ضمير ناخودآگاهش مي شد ذهنش را با آرامش"روغن کاري"مي کرد.در واقع يک مفهوم آرامش بخش براي افکار ناراحت کننده حکم روغن را دارد.يکي از جملاتي که دوستم از آن استفاده مي کرد متعلق به يک متن عرفاني قرن شانزده بود«نگذار هيچ چيز تورا پريشان کند.نگذار هيچ چيز تورا بترساند.همه چيز جز خداوند از بين مي رود.خدا تو را بس است.»
کلمات آرامش بخش ارزش درماني زيادي دارند.آنها را به ذهن بسپاريد و اجازه بدهيد در ضمير ناخودآگاه تان حل شوند.آنها مثل مرهم شفا بخشي بر تمام ساختارذهني شما اثر مي گذارند.اين يکي از ساده ترين و در عين حال مؤثرترين روش هاي رسيدن به آرامشِ خاطر است.
راه هاي عملي ديگري هم هست که به آن وسيله مي توانيد به آرامش و آسودگي برسيد.يکي ازاين راه ها کنترل نحوه ي صحبت کردن است.براساس کلماتي که به کارمي بريم و لحني که آنها را ادا مي کنيم مي توانيم خودمان را هيجان زده،عصبي و ناراحت کنيم.مي توانيم با حرف زدن به نتايج مثبت يا منفي برسيم.با طرزصحبت کردنمان مي توانيم واکنش افراد را کنترل کنيم.با ملايمت صحبت کنيد تا آرامش خاطرداشته باشيد.
وقتي درجمعي صحبت کردن شکل ناراحت کننده اي پيدا مي کند سعي کنيد افکار آرامش بخشي را درصحبت هايتان بگنجانيد.توجه کنيد که چطوراين افکار فشارهاي عصبي را خنثي مي کنند.مثلاًموقع صبحانه،اگرازمسائل و انتظارات ناخوشايند صحبت کنيد،احساس خوبي درآن روز نخواهيد داشت.تعجبي ندارد که کارها مطابق با آن انتظارات منفي خراب مي شوند.گفت وگوي منفي بر شرايط محيط تأثيرمنفي مي گذارد.مطمئناً صحبتي که پرتنش وعصبي است ناراحتي دروني مارا بيشتر مي کند.
اما اگرهرروز را با نگرش هاي مثبت و شاد و آرامش بخش آغازکنيد آن روز خوشايند و پرموفقيت خواهد بود.اين نگرش ها عوامل مؤثرو تعيين کننده اي دربه وجود آوردن شرايط رضايت بخش هستند.اگر مي خواهيد آرامش خاطر داشته باشيد بايد مراقب نحوه ي صحبت کردنتان باشيد.
بسياراهميت دارد که تمام افکار منفي را از صحبتتان کناربگذاريد زيرا آنها موجب بروز تنش و ناراحتي در درون شما مي شوند.براي مثال اگربا عده اي مسغول صرف نهارهستيد نگوييد که"کمونيست ها به زودي همه ي آمريکا را مي گيرند".زيرا در وهله ي اول قرارنيست چنين چيزي اتفاق بيفتد و در وهله ي دوم با گفتن چنين چيزي درذهن ديگران واکنش منفي و نااميد کننده اي به وجود مي آوريد.اين حرف ها بدون ترديد بر دستگاه گوارش اثرمنفي مي گذارد.اين اظهارنظرنااميد کننده برنگرش تمام کساني که سرميزحاضرهستند اثر منفي مي گذارد و تمام آنها با احساس ناراحتي از سر ميزبلند مي شوند.آنها همچنين با اين احساس از شما جدا مي شوند که دنيا به هم ريخته است.مواقعي هست که بايد با اين سؤالات ناخوشايند مواجه شويم و با آنها به طوربي طرفانه و با قاطعيت برخورد کنيم.هيچ کس به اندازه ي من از کمونيسم نفرت ندارد اما براي اينکه آرامش خاطرم را حفظ کنم درباره ي آن حرف نمي زنم.صحبت هاي شخصي و گروهي تان را از عبارات مثبت،شاد،خوشبينانه و رضايت بخش پرکنيد.
کلماتي که به کارمي بريم تأثير مستقيم و تعيين کننده اي برافکار ما دارند.افکار کلمات را مي سازند چون کلمات محمل افکار هستند.اما کلمات درعين حال بر افکار ما اثرمي گذارند و اگرنگرش ما را نسازند مطمئناً آن را تحت تأثير قرار مي دهند.درواقع چيزي که به نام فکر مي شناسيم با صحبت کردن آغاز مي شود.بنابراين اگر صحبت هاي عادي مان را به دقت بررسي کنيم،تحت انضباط درآوريم و عبارات آرامش بخش را در آن بگنجانيم،افکارآرامش بخش خواهيم داشت و درنهايت به آرامشِ خاطر مي رسيم.
روش مؤثرديگر براي رسيدن به آرامش خاطرتمرين روزانه ي سکوت است.هريک ازما بايد سعي کند که درطي بيست و چهارساعت حداقل پانزده دقيقه در سکوت کامل به سرببرد.به تنهايي به ساکت ترين مکاني که دراختيار شماست برويد و براي پانزده دقيقه آنجا بنشينيد يا درازبکشيد و هنرسکوت را تمرين کنيد.با هيچ کس صحبت نکنيد.چيزي ننويسد.چيزي نخوانيد.هرچه مي توانيد کمترفکر کنيد.ذهن خود را به شکل خنثي درآوريد.ذهن خود را خاموش و غيرفعال تصورکنيد.درابتدا اين کارچندان آسان نخواهد بود زيرا افکارگوناگون ذهن شما را برهم مي زنند
اما دراثرتمرين کارايي بيشتري به دست مي آوريد.ذهن خود را مانند سطح آب يک استخرتصور کنيد ،تا مي توانيد آن را بي حرکت مجسم کنيد به طوري که حتي موج کوچک هم درآن نباشد.وقتي به حالت سکون رسيديد آنگاه به دنبال شنيدن عميق ترين صداهاي هماهنگي ،زيبايي و خداوند باشيد که درجوهر سکوت شنيده مي شوند.
شايد کمبود آرامش درون ما تا حدي مربوط به تأثير سروصدا بر روي دستگاه عصبي ما دردوران جديد است.آزمايشات علمي نشان داده است که سروصدا در محيط کار،زندگي و خواب ما تا حد زيادي کارايي ما را کاهش مي دهد.برخلاف عقيده ي عمومي،جاي ترديد است که بتوانيم کاملاً دستگاه بدني،ذهني يا عصبي مان را با سروصدا تطبيق بدهيم.هرچقدر هم که يک صداي تکراري براي ما آشنا باشد هرگز ضميرناخودآگاه ما آن را ناشنيده رها نمي کند.بوق ماشين ها،غرش هواپيماها،و صداي گوش خراش ديگرعملاً باعث فعاليت هاي جسمي درهنگام خواب مي شوند.تکانه هايي که از طريق اين صداها به اعصاب ما منتقل مي شوند موجب حرکات عضلاني مي شوند که ميزان استراحت واقعي را کاهش مي دهند.اگراين واکنش شديد باشد رنگ و بوي شوک عصبي پيدا مي کند.
برعکس،سکوت تمريني شفابخش،آرامش بخش و سالم است.استار ديلي مي گويد:«تاجايي که خبردارم هرکدام از آشنايان من که بلد است
تمرين سکوت کند و اين تمرين را انجام مي دهد هرگزبيمارنشده است.متوجه شده ام که ناراحتي هاي خودم وقتي به سراغم مي آيند که نمي توانم ميان سخن گفتن و سکوت کردن تعادل برقرارکنم.»استارديلي معتقد است که رابطه ي نزديکي ميان سکوت و شفاي روح وجود دارد.احساس آسودگي که پس از تمرين سکوت کامل به دست مي آيد داراي خاصيت درماني بسيار باارزشي است.
درشرايط زندگي امروزي و آهنگ پرشتاب آن،تمرين سکوت مانند روزگار پدربزرگ هاي ما کارساده اي نيست.امروزه وسايل پرسروصداي زيادي وجود دارند که درروزگار قديم از آنها خبري نبود.همين طور برنامه ي روزانه ي ما پرمشغله تراززندگي پدربزرگ هاي ماست.فضا دردنياي امروزي از بين رفته و ظاهراً سعي داريم عمل زمان را هم از بين ببريم.به ندرت براي کسي امکان دارد که دراعماق جنگل قدم بزند يا درکنار دريا بنشيند يا بر قله ي کوه يا روي عرشه ي يک کشتي در وسط اقيانوس به مراقبه بپردازد.اما وقتي چنين تجربياتي داريم مي توانيم تصوير آن صحنه ي آرام و احساسمان را در آن لحظه،درست مثل وقتي که واقعاً در آن صحنه ي طبيعي قرارداريم،بر پرده ي ذهنمان نقاشي کنيم و خاطره ي آن را زنده کنيم.درواقع وقتي آن خاطره را زنده مي کنيد ذهن شما مايل است هرعامل ناخوشايندي را که در موقعيت واقعي وجود دارد حذف کند.ديدن آن صحنه در ذهن معمولاً بهتر از صحنه ي واقعي است زيرا ذهن تمايل دارد که فقط جنبه هاي زيباي آن صحنه را در خاطره ي شما بازسازي کند.
براي مثال،حالا که اين جمله ها را مي نويسم روي بالکن يکي از زيباترين هتل هاي جهان يعني هتل رويال هاوايي درمنطقه ي مشهور و رويايي وي کي کي هونولولو نشسته ام.دارم به باغي نگاه مي کنم که درختان نخل زيبايي دارد و آنها در نسيم ملايم تکان مي خورند.هوا آکنده از عطر گل هاي شگفت انگيزاست.باغ پرازگل ختمي است که دراين جزاير دو هزار نوع ازآن را مي توان ديد.دربيرون پنجره ي اتاقم درختان پاپايا پراز ميوه هاي رسيده هستند.درخشش رنگ روشن پوينسيانا و رنگ قرمز درختان جنگلي به شکوه اين صحنه مي افزايند.شاخه ي درختان اقاقيا زير بار گل هاي سفيدشان خم شده است.
اقيانوس آبي که اين جزاير را در برگرفته تا افق امتداد پيدا مي کند.امواج سفيد به طرف ساحل مي آيند و اهالي هاوايي و همسفران من با مهارت و زيبايي مشغول موج سواري و قايق سواري هستند.روي هم رفته اين صحنه زيبايي خيره کننده اي دارد.اين منظره همين طور که اينجا نشسته ام و دارم درباره ي قدرتي مي نويسم که دراثر آرامش خاطر ايجاد مي شود تأثير شفابخشي بر من دارد که قابل توصيف نيست .انگار مسئوليت هاي زندگي روزمره خيلي از من دور شده اند.اگرچه براي اين کار در هاوايي هستم تا سخنراني هايي ارائه دهم و اين کتاب را بنويسم،آرامشي که اين محيط را پر کرده مرا نيز در برگرفته است.اما مي دانم وقتي به خانه ام در نيويورک که هشت هزار کيلومتر از هاوايي فاصله دارد برگردم،تنها آن موقع است که واقعاً مي توانم از اين همه زيبايي چشمگيرلذت ببرم.آن را در حافظه ام به عنوان باارزش ترين جاي دنجي که ذهنم مي تواند در روزهاي پرمشغله اي که درپيش است به آن پناه ببرد حفظ خواهم کرد.اغلب وقتي از اين محلِ باصفا دورهستم در خاطراتم به اينجا برمي گردم تا در کنار رديف درختان نخل و امواج کف آلود ساحل وي کي کي آرامشِ خاطر پيدا کنم.
ذهنتان را از تمام تجربيات آرامش بخشي که داريد پر کنيد،بعد درخاطراتتان سفر کوتاه و برنامه ريزي شده اي را به مقصد آنها ترتيب دهيد.بايد ياد بگيريد که راحت ترين راه رسيدن به يک ذهن آسوده آفريدن يک
ذهن آسوده است.اين کاربا تمرين و به کاربستن اصول ساده اي که در اينجا به طور خلاصه ارائه مي شود امکان پذير است.ذهن ما با سرعت به آموزش و انضباط پاسخ مي دهد.مي توانيد کاري کنيد که ذهنتان هرچيزي که بخواهيد به شما پس بدهد اما به ياد داشته باشيد که ذهن تنها چيزي را مي تواند پس بدهد که ابتدا به آن داده شده باشد.ذهنتان را با تجربيات،کلمات و افکار آرامش بخش پر کنيد تا سرانجام به منبعي از تجربيات آرامش بخش تبديل شود.منبعي که مي توانيد براي طراوت بخشيدن و تازه کردن روحتان به آن مراجعه کنيد.
شبي را مهمان دوستي بودم که خانه اي بسياردوست داشتني دارد.صبح روز بعد در اتاق نهارخوري منحصر به فردي صبحانه خورديم.چهارديواراتاق را نقاشي هاي ديواري زيبايي از مناظر روستايي پوشانده بود که ميزبانم دوران کودکي اش را درآنجا گذرانده بود.منظره اي بود از تپه هاي مواج،دره هايي با شيب ملايم و رودهاي زلال که نورآفتاب برآنها افتاده بود.راه هايي که درميان چمنزارهاي زيبا پيچ وتاب مي خوردند.خانه هاي کوچکي مثل نقطه درآن منظره ديده مي شدند.دروسط تصوير،کليسايي سفيد با برج هاي بلندي در اطرافش به چشم مي خورد.
ميزبانم همين طورکه صبحانه مي خورديم درحالي که به نقاط جالبي درنقاشي هاي ديواري اشاره مي کرد از منطقه اي که دوران جواني اش را در آن گذرانده بود حرف مي زد.بعد گفت:«بيشتر اوقات وقتي در اين نهارخوري مي نشينم در خاطراتم به تمام اين نقاط سرمي زنم و ياد روزگار گذشته را زنده مي کنم.مثلاً به ياد مي آورم که پسربچه اي بودم و پاي برهنه درآن کوچه بالا مي رفت.چه بعدازظهرهاي تابستان که در آن رودخانه ماهي قزل آلا گرفتم و چه زمستان هايي که از آن تپه ها سُرمي خوردم و پايين مي آمدم.
لبخندي زد و گفت:«اين کليسايي است که وقتي بچه بودم به آن مي رفتم.درآن کليسا مي نشستم و به موعظه هاي طولاني گوش مي دادم ولي چيزي که به ياد مي آورم مهرباني و سادگي زندگي مردمي است که به کليسا مي آمدند.مي توانم اينجا بنشينم و سرودهايي را به خاطر بياورم که وقتي با پدرومادرم برروي نيمکت کليسا مي نشستم مي شنيدم.آنها مدت ها است که در گورستان کنار کليسا دفن شده اند.اما درخاطراتم مي روم و کنار قبرشان مي ايستم و صدايشان را مي شنوم که مثل روزگار گذشته با من حرف مي زنند.اين روزها خيلي خسته مي شوم و گاهي عصبي و نگران هستم.نشستن در اينجا و برگشتن به روزگاري که آرامش خاطرداشتم و زندگي برايم شگفت انگيز بود تا حد زيادي به من کمک مي کند.با اين کار آرامش خاطر پيدا مي کنم.»
شايد ما نتوانيم چنان نقاشي هايي روي ديوارهاي اتاق نهارخوري مان داشته باشيم ولي مي توانيم آن نقاشي ها را روي ديوارهاي ذهنمان بگذاريم:تصاويري از زيباترين تجربيات زندگي.زماني را با افکاري که اين تصاوير به شما القا مي کنند بگذرانيد.صرف نظر از اينکه چقدر ممکن است گرفتار باشيد يا اينکه چه مسئوليت هايي برعهده ي شماست اين تمرين ساده و درعين حال منحصربه فرد که در موارد بسياري مؤثر بوده،ممکن است براي شما نيزمفيد باشد.اين تمرين آسان است و راه ساده اي براي رسيدن به آرامش خاطر پيش پاي شما مي گذارد.
در مورد آرامش دروني نکته اي هست که به خاطر اهميتش بايد آن را توضيح بدهم.اغلب متوجه شده ام کساني که آرامش دروني ندارند قرباني مکانيسم تنبيه شخصي هستند.زماني مرتکب گناه شده اند و احساس گناه آنها را آزار مي دهد.آنها صميمانه به دنبال بخشش الهي بوده اند و مي دانيم خداوند مهربان کساني را که واقعاً طلب بخشش کنند مي بخشد.اما ذهن بشرداراي خصوصيت عجيبي است بدين معنا که گاهي انسان خودش را نمي تواند ببخشد.
انسان احساس مي کند که سزاوار مجازات است و بنابراين هميشه درانتظار اين مجازات به سرمي برد و درنتيجه هميشه وحشت دارد که اتفاق بدي خواهد افتاد.براي اينکه انسان در چنين شرايطي به آرامش خاطر برسد بايد شديدتر فعاليت کند.اوفکر مي کند که کار سخت باعث مي شود کمتراحساس گناه کند.پزشکي به من گفت که در طبابتش به موارد زيادي از ناراحتي عصبي برخورد کرده که ريشه ي آنها به احساس گناه برمي گشته است.بيمار به طور ناخودآگاه سعي مي کند که با اضافه کاري بيش ازحد اين احساس گناه را جبران کند.او ناراحتي عصبي اش را به احساس گناه مربوط نمي داند بلکه فکر مي کند در اثراضافه کاري به آن دچار شده است.اين پزشک گفت:«اگر اين افراد دروهله ي اول از آن احساس گناه به طورکامل رهايي پيدا کرده بودند دليلي نداشت که به خاطرکار زياد دچار ناراحتي عصبي بشوند.»در چنين شرايطي رسيدن به آرامش خاطر بارها شدن ازاحساس گناه و فشارعصبي حاصل از آن و با درمان شفابخش خداوند امکان پذير مي شود.
هنگام اقامت درهتلي که چند روزي براي نوشتن مطالبي به آنجا رفته بودم با مردي برخورد کردم که از قبل کمي اورا مي شناختم.او يک مدير تجاري بود که به شدت تحت فشار قرار داشت و خيلي عصبي بود.زير نور آفتاب روي يک صندلي حصيري نشسته بود.با دعوت او کنارش نشستم و مشغول صحبت شديم.
گفتم:«خوشحالم که مي بينم براي استراحت کردن نقطه اي زيبا را انتخاب کرده اي.»
با لحن عصبي جواب داد:«دليلي ندارد که اينجا باشم.کارهاي زيادي است که بايد درخانه انجام بدهم.فشار وحشتناکي را تحمل مي کنم.به خاطر کارزياد ازپا افتاده ام.عصبي هستم و نمي توانم بخوابم.خيلي زود عصباني مي شوم.همسرم اصرار کرد که براي يک هفته اينجا بيايم.دکترها مي گويند مريضي خاصي ندارم و اگر بتوانم منطقي فکرکنم وآرامش داشته باشم حالم خوب مي شود.»با عصبانيت پرسيد:ولي آخرچطور مي شود آرامش داشت بعد نگاه غم انگيزي به من انداخت و گفت:«دکتر،حاضرم هر چيزي دارم بدهم که آرامش خاطر پيدا کنم و آرام بشوم.در اين دنيا بيشتر از اين چيزي نمي خواهم.»
کمي با هم حرف زديم و معلوم شد که او هميشه نگران است که اتفاق شومي برايش خواهد افتاد.سال ها انتظار داشته که بلاي وحشتناکي بر سرهمسرش يا بچه هايش يا خانه اش بيايد.
تحليل بيماري کار سختي نبود.نگراني او از منبعي دوگانه سرچشمه مي گرفت:از نگراني هاي دوران کودکي و تجربه ي احساس گناه در بزرگسالي.مادرش هميشه فکرمي کرد اتفاق بدي خواهد افتاد و پسرش اضطراب او را به طورناخودآگاه جذب کرده بود.بعداً خود او مرتکب گناهاني شده بود و ضميرناخودآگاهش به او مي گفت که بايد خودش را مجازات کند .او قرباني مکانيسم مجازات کردن خود شده بود.در نتيجه ي اين ترکيب شوم او را در اين حالت عصبي شديد مي ديدم.
وقتي صحبتمان تمام شد لحظه اي درکنار صندلي اش ايستادم.کسي نزديک ما نبود بنابراين کمي با ترديد پيشنهاد کردم:«مايل هستي با تو دعا کنم ؟»به نشانه ي موافقت سرش را تکان داد ومن دستم را روي شانه اش گذاشتم و دعا کردم :همان طور که درگذشته مردم را درمان کردي و به آنها آرامش دادي حالا هم به اين مرد شفا بده.او را از بخشايش کامل خودت برخوردار گردان.به او کمک کن تا خودش را ببخشد.او را ازتمام گناهانش جدا کن و بگذاربداند تو او را به خاطر آنها سرزنش نمي کني.او را ازگناهان رهايي ببخش.پس از آن بگذار که آرامشت در ذهن،روح وبدن او جاري شود.»
با حالت عجيبي به من نگاه کرد و بعد رويش را برگرداند،چشمانش پر از اشک شده بود و نمي خواست من آنها را ببينم.هردوي ما کمي خجالت زده شده بوديم و من از او جدا شدم.ماه ها بعد که او را ديدم گفت:«آن روز که برايم دعا کردي چيزي اتفاق افتاد.احساس عجيبي از آرامش و شفا يافتن در من پيدا شد.به طورعجيبي احساس کردم که آرام شده ام ،آرامش خاطر دارم و شفا پيدا کرده ام.
از قوانين خدا پيروي مي کند قدرت معنوي زيادي پيدا کرده است.او مردي سالم و شاد است زيرا در قلب و ذهنش آرامش دارد.
منبع:کتاب مثبت انديشي
/خ
درغذاخوري يک هتل با دو نفر ديگر سرميز صبحانه نشسته بوديم و داشتيم درباره ي اينکه شب قبل چه طورخوابيده بوديم صحبت مي کرديم.موضوع صحبت واقعاً خسته کننده بود .يکي شکايت مي کرد که ديشب اصلاًخوابش نبرده است.مي گفت تا صبح در رختخواب اين پهلو وآن پهلو شده وغلتيده است.خيلي خسته به نظر مي رسيد .گفت :«فکر مي کنم بهتراست قبل ازرفتن به رختخواب اخبار گوش نکنم.ديشب راديو را روشن کردم و يک عالمه مشکل به سراغم آمد .»
"يک عالمه مشکل "عبارت بسيارگويايي است.تعجبي ندارد که نتوانسته بود بخوابد.با خودش گفت :«شايد به خاطر قهوه اي است که قبل از خوابيدن خوردم .حتماً همين طوراست.»
مرد ديگري که سرميزما بود گفت :«من خيلي خوب خوابيدم.اخبار را در روزنامه ي عصرخواندم و سرشب به اخبار راديو گوش دادم و قبل از اينکه بخوابم وقت داشتم که آن را هضم کنم.»ادامه داد:«البته ديشب هم مثل هر شب از برنامه اي که براي خواب رفتن دارم استفاده کردم.»
از اودرباره ي آن برنامه سئوال کردم .جواب داد:«وقتي پسربچه بودم پدرم که کشاورز بود عادت داشت وقت خواب ،اعضاي خانواده را در اتاق نشيمن جمع کند وبراي ما قسمت هايي از کتاب مقدس را با صداي بلند
بخواند.هنوزهم صدايش را در گوشم مي شنوم .درواقع هروقت آن آيه هاي کاتب مقدس به گوشم مي رسد آنها را با طنين صداي پدرم مي شنوم .بعد از دعا به اتاقم مي رفتم وحسابي مي خوابيدم .اما وقتي خانه را ترک کردم از خواندن کتاب مقدس وعادت دعا کردن هم دور شدم.
بايد اقرار کنم تا قبل از اين فقط وقتي دچارمشکل مي شدم دعا مي کردم .اما چند ماه قبل من وهمسرم که با مشکلات پيچيده اي مواجه شده بوديم تصميم گرفتيم دوباره دعا کردن را شروع کنيم.براي ماخيلي مفيد بود.بنابراين حالا من و او هرشب قبل از خوابيدن کتاب مقدس را مي خوانيم و کمي دعا مي کنيم .نمي دانم چطور اين اتفاق افتاده ولي ازآن وقت خيلي بهترمي خوابم ووضع وحالم خيلي بهتر شده است .در واقع اين کار برايم به قدري مفيد بوده که حتي وقتي در سفرهستم ،مثل همين حالا ،کتاب مقدس را مي خوانم ودعا مي کنم .ديشب به رختخواب رفتم و سرود بيست وسوم را خواندم .آن را بلند خواندم وحال خوشي پيدا کردم .»
به طرف مرد ديگري برگشت وگفت :«من با يک عالمه مشکل به رختخواب نرفتم برعکس با ذهني آرام خوابيدم .»
خُب حالا دو عبارت اسرار آميز داريم :"يک عالمه مشکل "و "ذهني آرام ".شما کدام يک را مي خواهيد ؟
رمز کار در نگرش ذهني ماست .انسان بايد ياد بگيرد که طرز فکرش را عوض کند واگرچه تغييرطرز فکر نيازمند تلاش است ،اما به مراتب راحت تر اززندگي کردن مطابق روال گذشته است .داشتن يک زندگي پراز فشار و نگراني سخت است .زندگي سرشار از آرامش دروني ،هماهنگ و بدون فشار عصبي راحت ترين نوع حيات است .تلاش اصلي در رسيدن به آرامش ذهني شامل تغييردادن طرز فکرشماست تا آرام بگيريد و بتوانيد هديه ي آرامش خداوند را بپذيريد .
بهترين مثالي که مي توانم براي رسيدن به آرامش ذهني نقل کنم ماجرايي است که هنگام سخنراني دريکي ازشهرها براي من اتفاق افتاد.قبل از رفتن پشت تريبون ،پشت صحنه نشسته بودم و داشتم متن سخنراني ام مرور مي کردم که مردي به طرفم آمد وگفت مي خواهد درباره ي يک مسئله ي خصوصي با من صحبت کند.
گفتم که در آن لحظه نمي توانم با او صحبت کنم چون مي خواستند مرا روي صحنه دعوت کنند،و ازاوخواستم که تا پايان سخنراني صبرکند.همين طور که سخنراني مي کردم اورا مي ديدم که در گوشه ي سالن بالا و پايين مي رود ولي بعد از سخنراني اثري از او نديدم.او کارت ويزيتش را به من داده بود و از قرارمعلوم از افراد با نفوذ آن شهربه شمار مي رفت .
وقتي به هتل برگشتم ،اگرچه دير وقت بود،ولي نگران آن مرد بودم و به او تلفن کردم.از تماس من تعجب کرد وگفت چون ديده من خيلي گرفتارم منتظر پايان سخنراني نشده است .گفت:«فقط مي خواستم با من دعا کنيد.فکر کردم اگرشما با من دعا کنيد شايد کمي آرامش ذهني پيدا کنم .»
گفتم :«چيزي مانع نمي شود که نتوانيم همين حالا و پشت تلفن با هم دعا کنيم .»
کمي با تعجب گفت:«تا حالا نشنيده بودم که از پشت تلفن هم مي شود دعا کرد.»
گفتم :«چرا که نه؟تلفن هم يک وسيله ي ارتباطي است.شما چند خيابان از من فاصله داريد ولي با استفاده از تلفن با هم هستيم .به علاوه خداوند در درون هريک از ماست .او دردو طرف اين ارتباط ودر ميان
ماست او با تو وبا من است.»
عاقبت گفت :بسيارخوب .دوست دارم شما برايم دعا کنيد .»
چشمم را بستم وبراي مردي که آن طرف خط بود دعا کردم .طوري دعا کردم که انگار باهم در يک اتاق هستيم .اومي توانست دعايم را بشنود و خداوند هم دعايم را مي شنيد .وقتي دعايم تمام شد ،پيشنهاد کردم :«تو دعا نمي کني؟»جوابي نيامد.بعد ازآن طرف خط صداي گريه شنيدم و اوگفت :«نمي توانم حرف بزنم.»
گفتم:«برو يکي دو دقيقه گريه کن ،بعد برگرد ودعا کن .فقط به خدا بگو چه چيزي آزارت مي دهد .فکرمي کنم اين يک خط اختصاصي است و کسي حرف هايت را نمي شنود،تازه اگرهم بشنود اهميتي ندارد .تا جايي که به ما مربوط مي شود ما فقط دو صداي انساني هستيم .هيچ کس نخواهد فهميد کدام يک از ما دارد با خدا حرف مي زند.»
وقتي به اين شکل به او دلگرمي دادم ،شروع به دعا کرد.اول با ترديد و بعد با سرعت سفره ي دلش را باز کرد و معلوم شد که دلش پراز نفرت،سرخوردگي وشکست است .عاقبت با صدايي محزون دعا کرد :«خداي عزيز، من خيلي پررو هستم که از تو مي خواهم برايم کاري بکني ،چون من هرگز براي تو کاري نکرده ام .فکرمي کنم خودت خوب مي داني که من چه آدم بي ارزشي هستم ؛اگرچه خودم را از تک وتا نمي اندازَم.خدا جان ،از تمام اينها حالم به هم مي خورد.لطفاً کمکم کن.»
بعد من دوباره دعا کردم و ازخداوند خواستم که دعاي او را اجابت کند.گفتم:«خداوند دوستم را درآن طرف خط درپناه خودت بگير و به او آرامش عطا کن.به او کمک کن که تسليم تو باشد و هديه ي آرامشت را بپذيرد.»بعد سکوت کردم و تا مدتي هيچ صداي شنيده نشد.هرگز لحن صداي کسي را که در آن طرف خط شروع به حرف زدن کرد فراموش نمي کنم:«هميشه اين تجربه را به خاطر خواهم داشت و مي خواهم بداني که پس از مدت ها ،درونم احساس پاکي و شادي و آرامش مي کنم.»آن مرد از روش ساده اي براي آرامش استفاده کرد.ذهنش را خالي کرد و همچون هديه اي ازجانب خداوند پذيرفت.
پزشکي يک بار به من گفت :«بسياري از بيماران جزطرز فکرشان هيچ مشکلي ندارند .من نسخه ي معروفي دارم که به بعضي از آنها مي دهم.اما اين نسخه را درهيچ داروخانه اي نمي توانيد بپيچيد .نسخه ي من مي گويد:«...با تغيير دادن ذهنت عوض شو ...»براي آنکه بيمارانم شادتر و سالم ترباشند بايد ذهنيت شان را عوض کنند، به عبارت ديگر بايد طرز فکرشان را تغييربدهند.وقتي آنها آن "نسخه"را به کار مي برند ،عملاًبه ذهني دست پيدا مي کنند که سرشار از آرامش است .اين آرامش به آنها کمک مي کند به سلامتي و سعادت برسند.»
يک روش ساده براي رسيدن به ذهني سرشار از آرامش اين است که ذهنتان را خالي کنيد.در فصل ديگري از کتاب به اين موضوع بيشترمي پردازيم ؛اما در اينجا مي خواهم براهميت پالايش ذهن به طورمرتب تأکيد کنم .توصيه مي کنم حداقل روزي دوبار و در صورت لزوم بيشتر از آن ذهنتان را خالي کنيد .به طورمشخص از شما مي خواهم که ذهنتان را از ترس ها ،نفرت ها،نگراني ها،حسرت ها،و احساس گناه پاک کنيد .صرف تلاش براي پاک کردن ذهنتان به شما آرامش مي دهد .آيا وقتي با کسي که به او اعتماد داريد درد دل مي کنيد و مطالب نگران کننده اي را که برذهنتان سنگيني مي کند با او در ميان مي گذاريد احساس سبک شدن نمي کنيد ؟درمقام يک کشيش اغلب ديده ام که چقدر براي مردم اهميت دارد کسي را داشته باشند که بتوانند به او اعتماد کنند و هرچيزي که ذهنشان را آزار مي دهد به او بگويند.
يک بار مراسم مذهبي را روي عرشه ي ناو اس اس لوزين،در مسير هونولولو،اجرا کردم،در جريان سخنراني ام پيشنهاد کردم کساني که افکار نگران کننده اي در ذهن داشتند به پاشنه ي کشتي بروند و درعالم خيال هر فکر نگران کننده اي را از ذهنشان خارج کند،آن را به درون دريا بياندازند و ناپديد شدنش را درشيار پشت سرکشتي تماشا کنند.قبول دارم که اين پيشنهاد تا حدي بچه گانه بود.اما همان روز مردي به سراغم آمد و گفت:«من به پيشنهاد شما عمل کردم و از اين احساس آسودگي که به من دست داده تعجب مي کنم.قصد دارم تمام نگراني هايم را در اين سفر دريايي،موقع غروب آفتاب به دريا بريزم تا بتوانم آنها را کاملاً از ذهنم پاک کنم.هر روز آنها را مي بينم که در اقيانوس عظيم زمان ناپديد مي شوند.آيا در کتاب مقدس چيزي درباره ي«فراموش کردن چيزهايي که پشت سرگذاشته ايم نيامده است؟»
مردي که از پيشنهاد من استقبال کرد آدم احساساتي و بي دست و پايي نبود.برعکس،او مردي است که به دارا بودن قدرت ذهني زياد شهرت دارد و فرمانده ي برجسته اي است.
البته فقط خالي کردن ذهن کافي نيست.وقتي ذهن خالي شد بايد آن را با چيزي پر کرد.ذهن براي مدت طولاني نمي تواند خالي بماند.شما نمي توانيد دائماً با يک ذهن خالي اين طرف و آن طرف برويد.اقرار مي کنم که بعضي از افراد از عهده ي اين کار دشوار بر مي آيند.اما به طورکلي لازم است که ذهن خالي شده را دوباره پر کنيم و گرنه افکار قديمي و ناراحت کننده اي را که دور انداخته ايم دوباره مخفيانه به آن وارد مي شوند.
براي پيشگيري از اين اتفاق فوراً ذهن خود را از افکارخلاق و سالم پر کنيد.آنگاه وقتي ترس ها،نفرت ها و نگراني هايي که مدت ها شما را آزار داده اند مي خواهند دوباره وارد ذهن شما شوند،مي بينيد روي در ورودي ذهن شما تابلويي نصب شده که روي آن نوشته شده اين اتاق"پر"است.به احتمال زياد،افکار قديمي تلاش مي کنند وارد ذهن شما شوند چون مدت ها در آن زندگي کرده اند و آنجا را خانه ي خودشان مي دانند.اما افکارجديد و سالمي که در ذهنتان جا داده ايد قوي تر و مستحکم تر از آنها هستند و مي توانند افکار قديمي را عقب برانند.به اين ترتيب،افکارقديمي خيلي زود تسليم مي شوند و شما را رها مي کنند و شما تا آخرعمر از ذهني سرشار از آرامش برخوردار خواهيد شد.
گهگاه در طي روز به مجموعه اي از افکار آرامش بخش که به دقت انتخاب کرده ايد فکرکنيد.اجازه بدهيد تصاوير ذهني مربوط به آرامش بخش ترين صحنه هايي که تاکنون مشاهده کرده ايد ازذهنتان عبورکند.مثلاً دره اي پر از گل را درسکوت غروب آفتاب همين طور که سايه ها بلند مي شوند و خورشيد پايين مي رود پيش چشم مجسم کنيد.يا نور نقره فام را به ياد بياوريد که روي امواج ملايم دريا افتاده است.يا تصوير امواج دريا را که آرام آرام به ساحل شني برخورد مي کنند به خاطر بياوريد.اين افکار آرامش بخش مانند يک داروي شفا بخش روي ذهنتان اثرمي کنند.پس اجازه بدهيد درطي روز گاهي اين تصاوير متحرک و آرامش بخش از ذهن شما عبور کنند.
از روش تلقين کلامي نيزاستفاده کنيد،يعني بعضي کلمات آرامش بخش را با صداي بلند تکرار کنيد.کلمات قدرت تلقيني زيادي دارند و صِرفِ بر زبان آوردن آنها خاصيت درماني دارند.اگر مجموعه اي از کلمات وحشت آفرين را ادا کنيد،مي بينيد که دچارحالت عصبي خفيف مي شويد.احتمالاً دلتان فرو مي ريزد و اين مسئله برتمام مکانيسم بدن شما اثرمنفي مي گذارد.اما اگر کلمات آرامش بخش را با صداي بلند ادا کنيد ذهن شما هم با آرامش به آنها جواب مي دهد.ازکلماتي مانند"آرامش"استفاده کنيد.اين کلمه را بارها آهسته برزبان بياوريد.اين کلمه از آهنگين ترين و زيباترين کلمات است و صِرفِ بر زبان آوردن آن مي تواند شما را در حالت آرامش قرار دهد.
کلمه شفا بخش ديگر "سکوت" است.اين کلمه را براي خودتان آهسته تکرار کنيد و همين طور که آن را مي گوييد سعي کنيد آن را مجسم نماييد.کلماتي از اين قبيل به اين شکل به کار روند خاصيت شفا بخشي دارند.
يکي از آشنايانم که از آرامش ذهني قابل ملاحظه اي برخوردار بود عادت داشت جملات آرامش بخشي را که اينجا و آنجا پيدا مي کرد روي کارت هايي بنويسد.هميشه يکي از اين کارت ها را در کيف پولش داشت و مرتب به آن نگاه مي کرد تا آن نوشته ملکه ي ذهنش مي شد.مي گفت هر يک از اين جملات که وارد ضمير ناخودآگاهش مي شد ذهنش را با آرامش"روغن کاري"مي کرد.در واقع يک مفهوم آرامش بخش براي افکار ناراحت کننده حکم روغن را دارد.يکي از جملاتي که دوستم از آن استفاده مي کرد متعلق به يک متن عرفاني قرن شانزده بود«نگذار هيچ چيز تورا پريشان کند.نگذار هيچ چيز تورا بترساند.همه چيز جز خداوند از بين مي رود.خدا تو را بس است.»
کلمات آرامش بخش ارزش درماني زيادي دارند.آنها را به ذهن بسپاريد و اجازه بدهيد در ضمير ناخودآگاه تان حل شوند.آنها مثل مرهم شفا بخشي بر تمام ساختارذهني شما اثر مي گذارند.اين يکي از ساده ترين و در عين حال مؤثرترين روش هاي رسيدن به آرامشِ خاطر است.
راه هاي عملي ديگري هم هست که به آن وسيله مي توانيد به آرامش و آسودگي برسيد.يکي ازاين راه ها کنترل نحوه ي صحبت کردن است.براساس کلماتي که به کارمي بريم و لحني که آنها را ادا مي کنيم مي توانيم خودمان را هيجان زده،عصبي و ناراحت کنيم.مي توانيم با حرف زدن به نتايج مثبت يا منفي برسيم.با طرزصحبت کردنمان مي توانيم واکنش افراد را کنترل کنيم.با ملايمت صحبت کنيد تا آرامش خاطرداشته باشيد.
وقتي درجمعي صحبت کردن شکل ناراحت کننده اي پيدا مي کند سعي کنيد افکار آرامش بخشي را درصحبت هايتان بگنجانيد.توجه کنيد که چطوراين افکار فشارهاي عصبي را خنثي مي کنند.مثلاًموقع صبحانه،اگرازمسائل و انتظارات ناخوشايند صحبت کنيد،احساس خوبي درآن روز نخواهيد داشت.تعجبي ندارد که کارها مطابق با آن انتظارات منفي خراب مي شوند.گفت وگوي منفي بر شرايط محيط تأثيرمنفي مي گذارد.مطمئناً صحبتي که پرتنش وعصبي است ناراحتي دروني مارا بيشتر مي کند.
اما اگرهرروز را با نگرش هاي مثبت و شاد و آرامش بخش آغازکنيد آن روز خوشايند و پرموفقيت خواهد بود.اين نگرش ها عوامل مؤثرو تعيين کننده اي دربه وجود آوردن شرايط رضايت بخش هستند.اگر مي خواهيد آرامش خاطر داشته باشيد بايد مراقب نحوه ي صحبت کردنتان باشيد.
بسياراهميت دارد که تمام افکار منفي را از صحبتتان کناربگذاريد زيرا آنها موجب بروز تنش و ناراحتي در درون شما مي شوند.براي مثال اگربا عده اي مسغول صرف نهارهستيد نگوييد که"کمونيست ها به زودي همه ي آمريکا را مي گيرند".زيرا در وهله ي اول قرارنيست چنين چيزي اتفاق بيفتد و در وهله ي دوم با گفتن چنين چيزي درذهن ديگران واکنش منفي و نااميد کننده اي به وجود مي آوريد.اين حرف ها بدون ترديد بر دستگاه گوارش اثرمنفي مي گذارد.اين اظهارنظرنااميد کننده برنگرش تمام کساني که سرميزحاضرهستند اثر منفي مي گذارد و تمام آنها با احساس ناراحتي از سر ميزبلند مي شوند.آنها همچنين با اين احساس از شما جدا مي شوند که دنيا به هم ريخته است.مواقعي هست که بايد با اين سؤالات ناخوشايند مواجه شويم و با آنها به طوربي طرفانه و با قاطعيت برخورد کنيم.هيچ کس به اندازه ي من از کمونيسم نفرت ندارد اما براي اينکه آرامش خاطرم را حفظ کنم درباره ي آن حرف نمي زنم.صحبت هاي شخصي و گروهي تان را از عبارات مثبت،شاد،خوشبينانه و رضايت بخش پرکنيد.
کلماتي که به کارمي بريم تأثير مستقيم و تعيين کننده اي برافکار ما دارند.افکار کلمات را مي سازند چون کلمات محمل افکار هستند.اما کلمات درعين حال بر افکار ما اثرمي گذارند و اگرنگرش ما را نسازند مطمئناً آن را تحت تأثير قرار مي دهند.درواقع چيزي که به نام فکر مي شناسيم با صحبت کردن آغاز مي شود.بنابراين اگر صحبت هاي عادي مان را به دقت بررسي کنيم،تحت انضباط درآوريم و عبارات آرامش بخش را در آن بگنجانيم،افکارآرامش بخش خواهيم داشت و درنهايت به آرامشِ خاطر مي رسيم.
روش مؤثرديگر براي رسيدن به آرامش خاطرتمرين روزانه ي سکوت است.هريک ازما بايد سعي کند که درطي بيست و چهارساعت حداقل پانزده دقيقه در سکوت کامل به سرببرد.به تنهايي به ساکت ترين مکاني که دراختيار شماست برويد و براي پانزده دقيقه آنجا بنشينيد يا درازبکشيد و هنرسکوت را تمرين کنيد.با هيچ کس صحبت نکنيد.چيزي ننويسد.چيزي نخوانيد.هرچه مي توانيد کمترفکر کنيد.ذهن خود را به شکل خنثي درآوريد.ذهن خود را خاموش و غيرفعال تصورکنيد.درابتدا اين کارچندان آسان نخواهد بود زيرا افکارگوناگون ذهن شما را برهم مي زنند
اما دراثرتمرين کارايي بيشتري به دست مي آوريد.ذهن خود را مانند سطح آب يک استخرتصور کنيد ،تا مي توانيد آن را بي حرکت مجسم کنيد به طوري که حتي موج کوچک هم درآن نباشد.وقتي به حالت سکون رسيديد آنگاه به دنبال شنيدن عميق ترين صداهاي هماهنگي ،زيبايي و خداوند باشيد که درجوهر سکوت شنيده مي شوند.
شايد کمبود آرامش درون ما تا حدي مربوط به تأثير سروصدا بر روي دستگاه عصبي ما دردوران جديد است.آزمايشات علمي نشان داده است که سروصدا در محيط کار،زندگي و خواب ما تا حد زيادي کارايي ما را کاهش مي دهد.برخلاف عقيده ي عمومي،جاي ترديد است که بتوانيم کاملاً دستگاه بدني،ذهني يا عصبي مان را با سروصدا تطبيق بدهيم.هرچقدر هم که يک صداي تکراري براي ما آشنا باشد هرگز ضميرناخودآگاه ما آن را ناشنيده رها نمي کند.بوق ماشين ها،غرش هواپيماها،و صداي گوش خراش ديگرعملاً باعث فعاليت هاي جسمي درهنگام خواب مي شوند.تکانه هايي که از طريق اين صداها به اعصاب ما منتقل مي شوند موجب حرکات عضلاني مي شوند که ميزان استراحت واقعي را کاهش مي دهند.اگراين واکنش شديد باشد رنگ و بوي شوک عصبي پيدا مي کند.
برعکس،سکوت تمريني شفابخش،آرامش بخش و سالم است.استار ديلي مي گويد:«تاجايي که خبردارم هرکدام از آشنايان من که بلد است
تمرين سکوت کند و اين تمرين را انجام مي دهد هرگزبيمارنشده است.متوجه شده ام که ناراحتي هاي خودم وقتي به سراغم مي آيند که نمي توانم ميان سخن گفتن و سکوت کردن تعادل برقرارکنم.»استارديلي معتقد است که رابطه ي نزديکي ميان سکوت و شفاي روح وجود دارد.احساس آسودگي که پس از تمرين سکوت کامل به دست مي آيد داراي خاصيت درماني بسيار باارزشي است.
درشرايط زندگي امروزي و آهنگ پرشتاب آن،تمرين سکوت مانند روزگار پدربزرگ هاي ما کارساده اي نيست.امروزه وسايل پرسروصداي زيادي وجود دارند که درروزگار قديم از آنها خبري نبود.همين طور برنامه ي روزانه ي ما پرمشغله تراززندگي پدربزرگ هاي ماست.فضا دردنياي امروزي از بين رفته و ظاهراً سعي داريم عمل زمان را هم از بين ببريم.به ندرت براي کسي امکان دارد که دراعماق جنگل قدم بزند يا درکنار دريا بنشيند يا بر قله ي کوه يا روي عرشه ي يک کشتي در وسط اقيانوس به مراقبه بپردازد.اما وقتي چنين تجربياتي داريم مي توانيم تصوير آن صحنه ي آرام و احساسمان را در آن لحظه،درست مثل وقتي که واقعاً در آن صحنه ي طبيعي قرارداريم،بر پرده ي ذهنمان نقاشي کنيم و خاطره ي آن را زنده کنيم.درواقع وقتي آن خاطره را زنده مي کنيد ذهن شما مايل است هرعامل ناخوشايندي را که در موقعيت واقعي وجود دارد حذف کند.ديدن آن صحنه در ذهن معمولاً بهتر از صحنه ي واقعي است زيرا ذهن تمايل دارد که فقط جنبه هاي زيباي آن صحنه را در خاطره ي شما بازسازي کند.
براي مثال،حالا که اين جمله ها را مي نويسم روي بالکن يکي از زيباترين هتل هاي جهان يعني هتل رويال هاوايي درمنطقه ي مشهور و رويايي وي کي کي هونولولو نشسته ام.دارم به باغي نگاه مي کنم که درختان نخل زيبايي دارد و آنها در نسيم ملايم تکان مي خورند.هوا آکنده از عطر گل هاي شگفت انگيزاست.باغ پرازگل ختمي است که دراين جزاير دو هزار نوع ازآن را مي توان ديد.دربيرون پنجره ي اتاقم درختان پاپايا پراز ميوه هاي رسيده هستند.درخشش رنگ روشن پوينسيانا و رنگ قرمز درختان جنگلي به شکوه اين صحنه مي افزايند.شاخه ي درختان اقاقيا زير بار گل هاي سفيدشان خم شده است.
اقيانوس آبي که اين جزاير را در برگرفته تا افق امتداد پيدا مي کند.امواج سفيد به طرف ساحل مي آيند و اهالي هاوايي و همسفران من با مهارت و زيبايي مشغول موج سواري و قايق سواري هستند.روي هم رفته اين صحنه زيبايي خيره کننده اي دارد.اين منظره همين طور که اينجا نشسته ام و دارم درباره ي قدرتي مي نويسم که دراثر آرامش خاطر ايجاد مي شود تأثير شفابخشي بر من دارد که قابل توصيف نيست .انگار مسئوليت هاي زندگي روزمره خيلي از من دور شده اند.اگرچه براي اين کار در هاوايي هستم تا سخنراني هايي ارائه دهم و اين کتاب را بنويسم،آرامشي که اين محيط را پر کرده مرا نيز در برگرفته است.اما مي دانم وقتي به خانه ام در نيويورک که هشت هزار کيلومتر از هاوايي فاصله دارد برگردم،تنها آن موقع است که واقعاً مي توانم از اين همه زيبايي چشمگيرلذت ببرم.آن را در حافظه ام به عنوان باارزش ترين جاي دنجي که ذهنم مي تواند در روزهاي پرمشغله اي که درپيش است به آن پناه ببرد حفظ خواهم کرد.اغلب وقتي از اين محلِ باصفا دورهستم در خاطراتم به اينجا برمي گردم تا در کنار رديف درختان نخل و امواج کف آلود ساحل وي کي کي آرامشِ خاطر پيدا کنم.
ذهنتان را از تمام تجربيات آرامش بخشي که داريد پر کنيد،بعد درخاطراتتان سفر کوتاه و برنامه ريزي شده اي را به مقصد آنها ترتيب دهيد.بايد ياد بگيريد که راحت ترين راه رسيدن به يک ذهن آسوده آفريدن يک
ذهن آسوده است.اين کاربا تمرين و به کاربستن اصول ساده اي که در اينجا به طور خلاصه ارائه مي شود امکان پذير است.ذهن ما با سرعت به آموزش و انضباط پاسخ مي دهد.مي توانيد کاري کنيد که ذهنتان هرچيزي که بخواهيد به شما پس بدهد اما به ياد داشته باشيد که ذهن تنها چيزي را مي تواند پس بدهد که ابتدا به آن داده شده باشد.ذهنتان را با تجربيات،کلمات و افکار آرامش بخش پر کنيد تا سرانجام به منبعي از تجربيات آرامش بخش تبديل شود.منبعي که مي توانيد براي طراوت بخشيدن و تازه کردن روحتان به آن مراجعه کنيد.
شبي را مهمان دوستي بودم که خانه اي بسياردوست داشتني دارد.صبح روز بعد در اتاق نهارخوري منحصر به فردي صبحانه خورديم.چهارديواراتاق را نقاشي هاي ديواري زيبايي از مناظر روستايي پوشانده بود که ميزبانم دوران کودکي اش را درآنجا گذرانده بود.منظره اي بود از تپه هاي مواج،دره هايي با شيب ملايم و رودهاي زلال که نورآفتاب برآنها افتاده بود.راه هايي که درميان چمنزارهاي زيبا پيچ وتاب مي خوردند.خانه هاي کوچکي مثل نقطه درآن منظره ديده مي شدند.دروسط تصوير،کليسايي سفيد با برج هاي بلندي در اطرافش به چشم مي خورد.
ميزبانم همين طورکه صبحانه مي خورديم درحالي که به نقاط جالبي درنقاشي هاي ديواري اشاره مي کرد از منطقه اي که دوران جواني اش را در آن گذرانده بود حرف مي زد.بعد گفت:«بيشتر اوقات وقتي در اين نهارخوري مي نشينم در خاطراتم به تمام اين نقاط سرمي زنم و ياد روزگار گذشته را زنده مي کنم.مثلاً به ياد مي آورم که پسربچه اي بودم و پاي برهنه درآن کوچه بالا مي رفت.چه بعدازظهرهاي تابستان که در آن رودخانه ماهي قزل آلا گرفتم و چه زمستان هايي که از آن تپه ها سُرمي خوردم و پايين مي آمدم.
لبخندي زد و گفت:«اين کليسايي است که وقتي بچه بودم به آن مي رفتم.درآن کليسا مي نشستم و به موعظه هاي طولاني گوش مي دادم ولي چيزي که به ياد مي آورم مهرباني و سادگي زندگي مردمي است که به کليسا مي آمدند.مي توانم اينجا بنشينم و سرودهايي را به خاطر بياورم که وقتي با پدرومادرم برروي نيمکت کليسا مي نشستم مي شنيدم.آنها مدت ها است که در گورستان کنار کليسا دفن شده اند.اما درخاطراتم مي روم و کنار قبرشان مي ايستم و صدايشان را مي شنوم که مثل روزگار گذشته با من حرف مي زنند.اين روزها خيلي خسته مي شوم و گاهي عصبي و نگران هستم.نشستن در اينجا و برگشتن به روزگاري که آرامش خاطرداشتم و زندگي برايم شگفت انگيز بود تا حد زيادي به من کمک مي کند.با اين کار آرامش خاطر پيدا مي کنم.»
شايد ما نتوانيم چنان نقاشي هايي روي ديوارهاي اتاق نهارخوري مان داشته باشيم ولي مي توانيم آن نقاشي ها را روي ديوارهاي ذهنمان بگذاريم:تصاويري از زيباترين تجربيات زندگي.زماني را با افکاري که اين تصاوير به شما القا مي کنند بگذرانيد.صرف نظر از اينکه چقدر ممکن است گرفتار باشيد يا اينکه چه مسئوليت هايي برعهده ي شماست اين تمرين ساده و درعين حال منحصربه فرد که در موارد بسياري مؤثر بوده،ممکن است براي شما نيزمفيد باشد.اين تمرين آسان است و راه ساده اي براي رسيدن به آرامش خاطر پيش پاي شما مي گذارد.
در مورد آرامش دروني نکته اي هست که به خاطر اهميتش بايد آن را توضيح بدهم.اغلب متوجه شده ام کساني که آرامش دروني ندارند قرباني مکانيسم تنبيه شخصي هستند.زماني مرتکب گناه شده اند و احساس گناه آنها را آزار مي دهد.آنها صميمانه به دنبال بخشش الهي بوده اند و مي دانيم خداوند مهربان کساني را که واقعاً طلب بخشش کنند مي بخشد.اما ذهن بشرداراي خصوصيت عجيبي است بدين معنا که گاهي انسان خودش را نمي تواند ببخشد.
انسان احساس مي کند که سزاوار مجازات است و بنابراين هميشه درانتظار اين مجازات به سرمي برد و درنتيجه هميشه وحشت دارد که اتفاق بدي خواهد افتاد.براي اينکه انسان در چنين شرايطي به آرامش خاطر برسد بايد شديدتر فعاليت کند.اوفکر مي کند که کار سخت باعث مي شود کمتراحساس گناه کند.پزشکي به من گفت که در طبابتش به موارد زيادي از ناراحتي عصبي برخورد کرده که ريشه ي آنها به احساس گناه برمي گشته است.بيمار به طور ناخودآگاه سعي مي کند که با اضافه کاري بيش ازحد اين احساس گناه را جبران کند.او ناراحتي عصبي اش را به احساس گناه مربوط نمي داند بلکه فکر مي کند در اثراضافه کاري به آن دچار شده است.اين پزشک گفت:«اگر اين افراد دروهله ي اول از آن احساس گناه به طورکامل رهايي پيدا کرده بودند دليلي نداشت که به خاطرکار زياد دچار ناراحتي عصبي بشوند.»در چنين شرايطي رسيدن به آرامش خاطر بارها شدن ازاحساس گناه و فشارعصبي حاصل از آن و با درمان شفابخش خداوند امکان پذير مي شود.
هنگام اقامت درهتلي که چند روزي براي نوشتن مطالبي به آنجا رفته بودم با مردي برخورد کردم که از قبل کمي اورا مي شناختم.او يک مدير تجاري بود که به شدت تحت فشار قرار داشت و خيلي عصبي بود.زير نور آفتاب روي يک صندلي حصيري نشسته بود.با دعوت او کنارش نشستم و مشغول صحبت شديم.
گفتم:«خوشحالم که مي بينم براي استراحت کردن نقطه اي زيبا را انتخاب کرده اي.»
با لحن عصبي جواب داد:«دليلي ندارد که اينجا باشم.کارهاي زيادي است که بايد درخانه انجام بدهم.فشار وحشتناکي را تحمل مي کنم.به خاطر کارزياد ازپا افتاده ام.عصبي هستم و نمي توانم بخوابم.خيلي زود عصباني مي شوم.همسرم اصرار کرد که براي يک هفته اينجا بيايم.دکترها مي گويند مريضي خاصي ندارم و اگر بتوانم منطقي فکرکنم وآرامش داشته باشم حالم خوب مي شود.»با عصبانيت پرسيد:ولي آخرچطور مي شود آرامش داشت بعد نگاه غم انگيزي به من انداخت و گفت:«دکتر،حاضرم هر چيزي دارم بدهم که آرامش خاطر پيدا کنم و آرام بشوم.در اين دنيا بيشتر از اين چيزي نمي خواهم.»
کمي با هم حرف زديم و معلوم شد که او هميشه نگران است که اتفاق شومي برايش خواهد افتاد.سال ها انتظار داشته که بلاي وحشتناکي بر سرهمسرش يا بچه هايش يا خانه اش بيايد.
تحليل بيماري کار سختي نبود.نگراني او از منبعي دوگانه سرچشمه مي گرفت:از نگراني هاي دوران کودکي و تجربه ي احساس گناه در بزرگسالي.مادرش هميشه فکرمي کرد اتفاق بدي خواهد افتاد و پسرش اضطراب او را به طورناخودآگاه جذب کرده بود.بعداً خود او مرتکب گناهاني شده بود و ضميرناخودآگاهش به او مي گفت که بايد خودش را مجازات کند .او قرباني مکانيسم مجازات کردن خود شده بود.در نتيجه ي اين ترکيب شوم او را در اين حالت عصبي شديد مي ديدم.
وقتي صحبتمان تمام شد لحظه اي درکنار صندلي اش ايستادم.کسي نزديک ما نبود بنابراين کمي با ترديد پيشنهاد کردم:«مايل هستي با تو دعا کنم ؟»به نشانه ي موافقت سرش را تکان داد ومن دستم را روي شانه اش گذاشتم و دعا کردم :همان طور که درگذشته مردم را درمان کردي و به آنها آرامش دادي حالا هم به اين مرد شفا بده.او را از بخشايش کامل خودت برخوردار گردان.به او کمک کن تا خودش را ببخشد.او را ازتمام گناهانش جدا کن و بگذاربداند تو او را به خاطر آنها سرزنش نمي کني.او را ازگناهان رهايي ببخش.پس از آن بگذار که آرامشت در ذهن،روح وبدن او جاري شود.»
با حالت عجيبي به من نگاه کرد و بعد رويش را برگرداند،چشمانش پر از اشک شده بود و نمي خواست من آنها را ببينم.هردوي ما کمي خجالت زده شده بوديم و من از او جدا شدم.ماه ها بعد که او را ديدم گفت:«آن روز که برايم دعا کردي چيزي اتفاق افتاد.احساس عجيبي از آرامش و شفا يافتن در من پيدا شد.به طورعجيبي احساس کردم که آرام شده ام ،آرامش خاطر دارم و شفا پيدا کرده ام.
از قوانين خدا پيروي مي کند قدرت معنوي زيادي پيدا کرده است.او مردي سالم و شاد است زيرا در قلب و ذهنش آرامش دارد.
منبع:کتاب مثبت انديشي
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}